قطره

این چرخ فلک عمر مرا داد به باد ممنون توام که کرده ای از من یاد رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش آیم چو به وبلاگ پاسخت خواهم داد

قطره

این چرخ فلک عمر مرا داد به باد ممنون توام که کرده ای از من یاد رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش آیم چو به وبلاگ پاسخت خواهم داد

دردی دارم به دل که مپرس

عزیز دلم امید قلب مجروحم نمیدانی هر وقت که غم بر قلب ویرانم آشیانه می کند پناهنده خاطرات تو می شوم و خاطرات امید بخش تو، خدا میداند اشک دور چشمانم حلقه میزند و عقده گلویم را می فشارد و غم و غصه جدائی فلب غمگینم را غمگین تر میکند

ایکاش میدانستی در فراغ تو چقدر رنج و غربت میکشم بهتر از جانم اگر بعد از مرگم بیائی قبرم را بشکافی و قلبم در انجا باشد چه میبینی

میبینی که بر روی قلبم نوشته شده که فقط تو را دوست دارم 

 

دو اصل مهم برای دستیابی به موفقیت مالی

دو اصل مهم برای دستیابی به موفقیت مالی وجود دارد. اولین اصل، همان است که ما آن را قانون جذب می‌نامیم.

ادامه مطلب ...

معجزه ی روبان آبى

 

گروه 
اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند. او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها بر خودش را بازگو می‌کرد. آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود: "من آدم تاثیرگذارى هستم"

سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت. آموزگار به هر دانش‌آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آن‌ها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.

ادامه مطلب ...

چگونه الگوی خوبی برای فرزندانتان باشید!

والدین نمی دانند که چه تاثیری بر فرزندانشان دارند.
از زمانی که به دنیا می آییم، شروع به یادگرفتن از کسانی می کنیم که بیشتر از در اطراف خود می بینیم که معمولاً هم پدر و مادرمان هستند.
الگو بودن کمی ترس دارد اما باید بدانید که بعنوان پدر یا مادر این وظیفه را دارید.
به زمانی فکر کنید که فرزندتان کوچک بود و مثل طوطی هرچه که می گفتید را تکرار می کرد.
باید بداانید که حالا که فرزندانتان بزرگتر شده اند هم باز هرچه شما بگویید یا انجام دهید را کپی می کنند، اما به طریقی متفاوت.

مهم نیست که چند سالمان باشد، به هر حال حرفها و اعمال اطرافیانمان را بررسی می کنیم.
بچه ها اینکار را بیشتر از دیگران انجام می دهند چون سعی دارند رفتار قابل قبول و غیرقابل قبول را از هم بشناسند.
آنها به همه فعالیت های روزانه تان، حرف زدنتان و حتی تن صدایتان دقت می کنند.
این مسئله را دفعه بعدی که با فرزندتان حرفتان شد یادتان باشد.

والدین باید اهمیت احترام به دیگران را به فرزندشان یاد بدهند.
اگر می خواهید فرزندتان از کلمات "لطفاً" و "متشکرم" استفاده کند، خودتان هم باید این کلمات را به زبان بیاورید.
اگر بچه هایتان اهل اذیت کردن و فخر کردن هستند، باید بنشینید و درمورد رفتارشان با آنها صحبت کنید.
خیلی ساده برایشان توضیح دهید که با این رفتارشان دیگر هیچ کس دوست نخواهد داشت که با آنها رفت و آمد کند چون او احساسات آنها را جریحه دار می کند.
فرزندتان باید طریقه رفتارکردن شما را با همسایه ها و اطرافیان ببیند تا یاد بگیرد که او هم با بقیه همانطور رفتار کند.

خیلی وقت ها والدین به خاطر خستگی از کار و نیاز به کمی استراحت از تربیت فرزندانشان غافل می شوند.
شما و همسرتان باید خیلی مراقب این رفتارتان باشید چون بچه ها به ساختار، قانون، و نظم نیاز دارند و بدون آن، وحشی می شوند و پدرومادرشان را اذیت و آزار می کنند.
فقط به این دلیل که بچه هایتان سنشان بالا رفته است دست از تربیت آنها برندارید.
چند دقیقه بعد از کار استراحت کنید و بعد روی نیازهای فرزندانتان متمرکز شوید.

بچه ها دوست دارند والدینشان را خوشحال کنند و اگر احساس کنند والدینشان دوستشان ندارند شروع به رفتارهای خشونت آمیز می کنند.
برای مقابله با این مشکل، باید به فرزندانتان بفهمانید که چقدر دوستشان دارید.
هر روز به آنها توجه کنید و رفتارهای خوبشان را تحسین کنید.
نسبت به رفتارهای منفیشان مثل قشقرق و دادوبیداد که برای دوران نوجوانی کاملاً عادی است، عکس العمل شدید نشان ندهید.
بد نیست که به یک پزشک مراجعه کنید چون ممکن است فرزندتان دچار عدم توازن شیمیایی باشد و همین مسئله باعث شود به برخی موقعیت ها بیش از حد حساسیت نشان دهد.

برای اینکه الگوی خوبی برای فرزندانتان باشید باید صداقت را تمرین کنید.
اگر فرزندتان از شما سواات سخت و تکان دهنده می پرسد، به آنها صادقانه پاسخ دهید.
فقط آن پاسخ ها را طوری بیان کنید که فرزندتان متوجه آن بشود.

عادت های بدی مثل سیگار کشیدن و تنبلی را ترک کنید.
اگر لازم است چند کیلو لاغر شوید، کاری کنید که فرزندتان ببیند که ورزش میکنید.
آنها باید بفهمند که همه چیز در دنیا آسان به دست نمی آید و با تلاش سخت می توانند بر مشکلات فیزیکی، روحی و ذهنیشان فائق آیند.
فرزندانتان باید ببینند که شما از وقتتان هوشمندانه استفاده می کنید تا آنها هم یاد بگیرند که از وقتشان درست استفاده کنند

7 اصل موفقیت

«بیل گیتس»، رئیس «مایکروسافت»، در یک سخنرانی در یکی از دبیرستان‌های آمریکا، خطاب به دانش‌آموزان گفت:


«
در دبیرستان خیلی چیزها را به دانش‌آموزان نمی‌آموزند»

او هفت اصل مهم را که دانش‌آموزان در دبیرستان فرا نمی‌گیرند، بیان کرد.

این اصول به شرح ذیل است:

اصل اول: در زندگی، همه چیز عادلانه نیست، بهتر است با این حقیقت کنار بیایید.

اصل دوم: دنیا برای عزت نفس شما اهمیتی قایل نیست. در این دنیا از شما انتظار می‌رود که قبل از آن ‌که نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید، کار مثبتی انجام دهید.

اصل سوم: پس از فارغ‌التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام، کسی به شما رقم فوق‌العاده زیادی پرداخت نخواهد کرد. به همین ترتیب قبل از آن‌که بتوانید به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسید، باید برای مقام و مزایایش زحمت بکشید.

اصل چهارم: اگر فکر می‌کنید، آموزگارتان سختگیر است، سخت در اشتباه هستید. پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد که رئیس شما خیلی سختگیرتر از آموزگارتان است، چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد.

اصل پنجم: آشپزی در رستوران‌ها با غرور و شأن شما تضاد ندارد. پدر بزرگ‌های ما برای این کار اصطلاح دیگری داشتند، از نظر آنها این کار « یک فرصت» بود.

اصل ششم: اگر در کارتان موفق نیستید، والدین خود را ملامت نکنید، از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید.

اصل هفتم: قبل از آنکه شما متولد بشوید، والدین شما هم جوانان پرشوری بودند و به قدری که اکنون به نظر شما می‌رسد، ملال‌آور نبودند

تست آرامش اعصاب

1- در متن زیر C را پیدا کنید. از مکان نمای موس استفاده نکنید.


OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO COOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO
OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO

2- اگر در متن بالا C را پیدا کردید، حالا 6 را پیدا کنید.


9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999699999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999
9999999999999999999 9999999999999999 9999999999999999 9999999999999999

 

3- حالا حرف N را بیابید. کمی مشکل‌تر از قسمت‌های بالا می‌باشد.


MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MNMMMM
MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM
MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM
MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM
MMMMMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMMMMMMMMMMMM MMMMMM

 

 

 

این یک شوخی نیست. اگر شما قادر بودید که این سه تست را پشت سر بگذارید، شما دیگر هیچ وقت نیاز به دکتر اعصاب و روان نخواهید داشت.

 

مغز شما عملکرد خوبی دارد و از بیماری آلزایمر در امان خواهید بود.

حاضر جوابی برنارد شاو

 
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!
 
روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:«شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»

زنانی که جایگاه خود را می شناسند

  خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند.خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و علی رغم کنار زدن رژیم طالبان، زنان شادمانه سنت قدیمی را پاس می دارند.خانم والترز به یکی از این زنان نزدیک شده و می پرسد: چرا شما زنان اینقدر خوشحالید از اینکه سنت دیرین را که زمانی برای از میان برداشتنش تلاش می کردید همچنان ادامه می دهید؟
این زن مستقیم به چشمان خانم والترز خیره شده و می گوید: بخاطر مین های زمینی
نتیجه اخلاقی این داستان: مهم نیست که به چه زبانی حرف  بزنید و یا به کجا بروید پشت سر هر مردی یک زن   باهوش قرار دارد

حکایت نامه

من یک سنت پیدا کردم

پسر کوچکی، در هنگام راه رفتن در خیابان، سکه ای یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشم های باز سرش را پایین بگیرد (به دنبال گنج!).
او در مدت زندگیش، 296 سکه 1 سنتی، 48 سکه 5 سنتی، 19 سکه 10 سنتی، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده 1 دلاری پیدا کرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت. در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد.
او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمانها در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند، ندید. پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد.

اصل قضیه رو فراموش نکن

خانمی طوطی ای خرید، اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت: "این پرنده صحبت نمی کند". صاحب مغازه پرسید: "آیا در قفس طوطی آینه ای هست؟طوطیها عاشق آینه هستند، آنها تصویرشان را در آینه می بینند و شروع به صحبت می کنند. آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت و گفت: "طوطی هنوز صحبت نمی کند". صاحب مغازه پرسید: "نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطیها عاشق نردبان هستند". آن خانم یک نردبان خرید و رفت.
اما روز بعد باز هم آن خانم آمد. صاحب مغازه گفت: "آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟ نه؟! خوب مشکل همین است. به محض اینکه شروع به تاب خوردن کند، حرف زدنش تحسین همه را بر می انگیزد". آن خانم با بی میلی یک تاب خرید و رفت. وقتی آن خانم روز بعد وارد مغازه شد، چهره اش کاملاً تغییر کرده بود. او گفت: "طوطی مرد".
صاحب مغازه شوکه شد و گفت: "واقعا متاسفم، آیا او یک کلمه هم حرف نزد؟"  آن خانم پاسخ داد: "چرا! درست قبل از مردنش با صدایی ضعیف از من پرسید که آیا در آن مغازه، غذایی برای طوطی ها نمی فروختند؟"

میان خواب و بیداری

در شهری مادر و دختری بودند که عادت داشتند در خواب راه بروند! در یکی از شبهای تابستان آرام و زیبا، مادر و دختر طبق عادت همیشگی شان در خواب راه رفتند و در باغ مه گرفته شان به هم رسیدند.
مادر به دخترش گفت: "هلاک شود آن دشمن بدخوی من! تو جوانی مرا تباه کردی تا زندگی خود را بر ویرانه های زندگانی ام آباد کنی. ای کاش می توانستم تو را به قتل برسانم!". دختر پاسخش داد و گفت: "ای زن نفرین شده و پست و خودخواه! ای کسی که سد راه آزادی من شده ای! ای کسی که دوست می دارد زندگی ام را انعکاس زندگی فرسوده ی خود کند! آیا شایسته ی هلاک نیستی؟".
در همین اثنا بود که خروس بانگ زد و هر دو در حالی که در باغ راه می رفتند از خواب بیدار شدند. لذا مادر با مهربانی گفت: "این تو هستی ای کبوتر من!". دخترش با صدای شیرین پاسخ داد و گفت: "آری! من هستم ای مادر مهربانم!"

هرکسی یه جوری فکر میکنه

در شهری روزی سگی از کنار گربه ها گذشت. اما چون به آنها نزدیک شد دریافت که به او هیچ توجهی نمی کنند، لذا از کارشان شگفت زده شد و ایستاد. در این اثنا گربه ای تنومند که آثار هیبت و بزرگی بر چهره اش بود به دوستانش نگاه کرد وگفت: گربه ها! همواره دعا کنید، زیرا اگر دعای خود را با شدت بسیار تکرار نمائید، درخواستتان استجابت می شود و از آسمان موش می بارد!
سگ با شنیدن این پند در دل خود خندید و در حالی که از آنان روی گردان می شد با خود چنین گفت: در درک آنچه در کتابها هست، کودن تر از این گربه ها نیست. مگر درکتابها نخوانده اند که آنچه با راز و نیاز و دعا از آسمان فرود می آید، استخوان است و نه موش؟!

سایه ی روباه

در جنگلی هنگام طلوع خورشید، روباهی از لانه اش بیرون آمد و با حالتی سرآسیمه به سایه اش نگاه کرد و گفت: امروز شتری خواهم خورد! سپس به راه خود ادامه داد و تا ظهر به دنبال شتر گشت. آنگاه دوباره به سایه اش نگریست و گفت: آری! یک موش برای من کافی است!

دو قفس

در باغ پدرم دو قفس بود. در درون یکی از آنها شیری بود که غلامان آن را از بیابانهای نینوا آورده بودند و در درون دیگری پرنده ای که هرگز از نغمه سرایی خسته نمی شد. پرنده هر روز در هنگام سحر شیر را صدا می زد و به او می گفت: "صبح بخیر برادر زندانی

چشم

روزی چشم به دیگر یارانش گفت: کوهی پوشیده از ابر در پشت این دره ها می بینم. به راستی که چه کوه زیبایی است.
گوش گفت: کجاست آن کوهی که تو می بینی؟ من صدای او را نمی شنوم.
دست گفت: من بیهوده می کوشم تا او را لمس کنم اما هیچ کوهی را نمی یابم.
بینی گفت: من وجود او را درک نمی کنم زیرا قادر نیستم او را ببویم. پس وجود آن غیرممکن است!
آنگاه چشم به سوی دیگری برتافت و با خود خندید، درحالی که حواس دیگر دربارۀ چنین خیالبافی هایی گفتگو می کردند و به این نتیجه رسیدند که چشم از راه بدر شده است!

زنی که خجالت می‌کشید به شوهرش بگوید چه کادویی می‌خواهد!

یه روز یه خانومه که ماشینش قدیمی و خراب شده بوده تصمیم میگیره که به شوهرش یه جوری غیر مستقیم بگه که یه ماشین نو میخواد.
به شوهرش میگه عزیزم روز تولدم نزدیکه. لطفا برام یه چیزی بخر که صفر تا صد رو تو 4 ثانیه بره و رنگش هم آبی باشه.

حالا حدس بزنین شوهرش برا تولد خانومه چی می‌خره؟

ادامه مطلب ...